سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا

گاهی

دوست دارم

نباشی

معمولا

هروقت که کنارم نیستی

...




نوشته شده در جمعه 91/9/10ساعت 12:55 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

کسی باید شکاف های روحم را به هم نزدیک کند و پانسمانشان کند

دارد عفونت میکند

عضو عفونت کرده را جدا میکنند

مثلا دست را ... مثلا پا را

اصلا شاید

 همین روح عفونی مرا

...




نوشته شده در سه شنبه 91/8/16ساعت 11:48 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

بارها امتحان کردم

وقتی تونیستی

همه چیز و همه کس توست

وقتی که هستی

هیچ چیز و هیچ کس نیست

میبینی

قاعده های عجیبی دارد عشق

وجود و عدم را به بازی گرفته است

...

فلسفه را زیر سوال برده ای

عشق ِ بی منطق ِ من



نوشته شده در سه شنبه 91/8/16ساعت 11:47 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

میدانی رفیق

بی ستون که باشی

کف و سقفت یکیست

...

نماز ستون دین است


نوشته شده در دوشنبه 91/8/8ساعت 9:49 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

نیستی

وکسی

به غم هایم ایمان نمی آورد ...

برگرد

شان نزول اشک های من ...


نوشته شده در دوشنبه 91/8/8ساعت 9:48 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

دخترک و نسیم

هم بازی های خوبی برای هم بودند

نسیم لای موهای دخترک میپیچید و ساعت ها سر گرم میشد .

نسیم  قول داده بود

اگردخترک موهایش را به نسیم بدهد

اوهم

از باد

سراغ ِ آرزوهایش را بگیرد ...

...

دخترک هم هرروز سرش را لبهی پنجره میگذاشت  و آرام میپرسید :

چه خبر ...


نوشته شده در جمعه 91/8/5ساعت 11:38 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

دیروز

رویاهایم را به باد دادی

امروز

دستم به باد نمیرسد ...


نوشته شده در جمعه 91/8/5ساعت 11:13 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

راسته که دست مرد سنگینه

دلو میشکنه

غرورو میشکنه

حرمتو میشکنه

بغضو میشکنه

.....

آدمو تو خودش میشکنه ....


نوشته شده در جمعه 91/8/5ساعت 11:6 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

من

دختری را میشناسم

که در کودکی

شده بود مادر بزرگ ِ مهربان ِ قصه ها

شب ها مینشست

گوشه ای از رکود ِ اتاق ...

سکوت را درآغوش میگرفت

سر تنهایی را روی پایش میگذاشت

لابه لای هیاهو و شر و شور جیرجیرک ها

برای در

برای دیوار

قصه میگفت

قصه ی امید

قصه ی آرزو ...


نوشته شده در شنبه 91/7/29ساعت 8:10 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

مگر

گاهی

کلاغی

پر و بالی بزند

سکوت ِ سرد ِ خانه را

به هم بریزد ...

و گرنه

قدر ِ این تنهایی

___مـــطـــلـــق ـــ

است ...


نوشته شده در سه شنبه 91/7/25ساعت 1:33 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت






AvaCode.64

جاوا اسکریپت