سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا

مثل یک سرزمین زلزله خیز
سر و کارم همیشه با گسل است ...


نوشته شده در شنبه 92/11/5ساعت 11:0 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

تا شور ِ احساس بهاران را برانگیزد
بر دفتر شعرش ، زمستان اشک میریزد


نوشته شده در شنبه 92/11/5ساعت 10:58 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

یک روز در تاریخ می آید
شان نزول اشک های من


نوشته شده در شنبه 92/11/5ساعت 10:58 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

باران تمام روز بارید .
این اتفاق ساده ای نیست ...


نوشته شده در شنبه 92/11/5ساعت 10:57 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

مثل دریا
از خودم
هرروز
پا پس میکشم


نوشته شده در شنبه 92/11/5ساعت 10:56 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

این گونه ها
سیلی خورده ی دست زمستانند ...


نوشته شده در شنبه 92/11/5ساعت 10:55 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

این شعر غر مثنویه جدیده
شبیهشو اینجا کسی ندیده
سربه سر اعصاب من نذارید
یه لیوان اب یخ برام بیارید
عیده و خونم مث سمساریه
مشکل ازین شیوه ی معماریه
ظرفا تو اشپزخونه ویراج میدن
دارن منو نشون ِ اسکاچ میدن
رومیز دیگه جای سوزن نمونده
پر شده از جزوه های نخونده
اینجا یه رستوران خوب و دنجه
صفحه کلید من پر از برنجه
بلوز و جوراب و لباس و ژاکت
کتابای سه ترم پیش تو پاکت

با خاک رو پنجره ها توی قم

راحت میشه به جا اورد تیمم
پتوی دیشب ،بالش پریشب.
آماده پهنه واسه خواب امشب
نردبون ِ انباری تو اتاقه
غذای روز پیش روی اجاقه
عنکبوتا خونه رو دس گرفتن
جا خالی دیگه هر جا هس ، گرفتن
بیچاره من بیچاره حال و روزم
دارم به پای زندگی میسوزم
عیده و من لباس نو ندارم
برای شا م چلو ، پلو ندارم
حال ندارم از امتحانا خسته م
از صب هنوز صورتمو نشستم
اخر ترمه دیگه وقت خوابه
خورشید باید نزدیک ظهر بتابه
چه معنی داره اینقده کار و کار
نمیذارن یکم بگیریم قرار
خلاص ازین کلاس و نیمکت شدیم
تازه از امتحانا راحت شدیم
شام و ناهار نمیذارن برامون
اب پرتقال نمیارن برامون .
بسه دیگه همش ناهار اشکنه
قلنج ماهارو یکی بشکنه
باید هوای مارو داشته باشید
یکم به فکر نسل فردا باشید
یکی بیاد ظرفامونو بشوره
جورابامونو برامون بجوره

ما تحفه ایم از اسمون افتادیم
دانشجوییم ،ما خیلی باسوادیم
این خونه این شلوغی حق من نیس
اینهمه من نمره گرفته ام بیس!
یکی بیاد برام کتری بذاره
یه استکان چایی هل بیاره
قهوه بریزه و شکر تو فنجان
هی بخورم هی اون بگه نوش جان
با من بیاد بشینه هم کلام شه
همش یه جمله در میون فدام شه
دستای من به ریکاهم حساسه
کف روی انگشتای من میماسه
اخرم این دانشجوهای بدبخ
محشور میشن با تاید و ظرف وکاسه

فک نکنید که تنبلم ، چلفته م
یه ماهه من صبح تا شبو نخفتم !
امتحان و امتحان و امتحان
هوار هوار از امتحان زبان
کن یو پیلیز گیو تو می نمره استاد ؟ (can you please give to me )
ننداز منو تو رو به جون مای گاد !
چاکرتم . مخلصتم نوکرت
فدای لولای در دفترت
و اینجوری شد که نمره گرفتم
میبینی که ... پس الکی نگفتم
خلاصه اینکه با ماها تا کنید
دانشجوهارو حلوا حلوا کنید

این شب عیدی مارو دعوت کنید
کاری برای این رفاقت کنید
ماکه بیاییم دلامون وا میشه
تو خونه تون دلخوشی پیدا میشه
شیرینی و میوه میاد تو خونه
روزی میده خدا به این بهونه
اگه بازم میخوای روزی بیشتر
شامم بدید کباب باشه چه بهتر
خونه ی ما شلوغه  جا نداره
جابرای خود ماها نداره
میایم به خونه ی شماها تک تک
عید تمام رفقا مبارک


نوشته شده در شنبه 92/11/5ساعت 10:52 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

یه کابل از نوک پا تا سر کشیده
سیماش از دست و پا تا مخ رسیده
اگه این هایی که گفتم درسته
گمونم فیوز بنده پریده ...


نوشته شده در شنبه 92/11/5ساعت 10:44 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

سر نیست که ، یک کوزه، پر از "دردِ سر " است
یک قلک پر صدای خالی ز زر است
سردرد ،مرا به سر شکستن واداشت
این کوزه شکسته سهم این کوزه گر است


نوشته شده در شنبه 92/11/5ساعت 10:44 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

نشسته ام به تماشای بی محلّی هات ...
چقدردست دلم زیر چانه میلرزد ...
ومیروی و دری را که نَرم میبندی
ولی تمام ستون های خانه میرزد ...

تکان دهنده ترین اتفاق شانه ی توست

که در حوالی غم بی بهانه می لرزد


نوشته شده در دوشنبه 92/10/2ساعت 12:28 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت






AvaCode.64

جاوا اسکریپت