سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا

تمام زندگیم ابره ... تمام زندگیم باده
کمی از آفتاب تو ... رو دستای من افتاده
دلم گرمه که تو هستی ... ولی میترسم از ابرا
بیان روتو بپوشونن ... دیگه امروز نشه فردا
تمام زندگیم ابره ... تمام زندگیم باده
کسی که اشک شوقت بود ... حالا از چشمت افتاده


نوشته شده در دوشنبه 92/10/2ساعت 12:27 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

امروز هم یک اتفاق خوب افتاد

یک اتفاق ساده و زیبا و نمناک

ابری لباسش را بروی بند آویخت

دستی تکاند و آب را پاشید بر خاک

. . .


نوشته شده در یکشنبه 92/1/25ساعت 1:43 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

تو تنهایی
سکوت خونه سنگینه
هوا ابره
هوا باده
هوا رعده
نم بارون
به روی شیشه میشینه
تو تنهایی
چشات خیسه
دلت انگار هراسونه
نگاهت رو در و دیوار خونه خیره میمونه ...
سر و وضعت پریشونه
تو تنهایی
دلت تنگه
هوا بارون بارونه ....
و تنهایی...
کنار پنجره سمت نگاهت تا خدا میره...
دلت از زندگی سیره..
هوا رعده.. هوا باده...
هوا دلگیر دلگیره ...
چکاوک روی شاخه زیر برگی قصه میخونه..
ستاره همدم ماهه ...
بنفشه با لب خندون تو گلدونه ...
تو تنهایی ..هوا ابره ..
هوا بارون بارونه...

یکی مهر شقایق رو گذاشته تو دل بلبل ...
یه پروانه خبر اورده از گلبرگ های گل ...
یکی چشمش پر از پولک ..
روی گونه ش پر از الماس...
یه گوشه مثل تو تنهاس ..
دلش تنگه ..
دلش خونه...
هوا بارونه بارونه...

تو تنهایی ..
نگات ماته ..
حواست نیس ..
حواست باز پیش اونه...
پیش اونی که از چشمای تو دوره ...
پیش اونی که نزدیکه ...
هوا رعده ..
هوا تاریک تاریکه ...
خیال بادبادک ها رسیده تادل ابرا ...
تو اما آروم و تنها ..
خیالت گوشه ی خونه ...
نگاهت رو در و دیوار خونه خیره میمونه ...
میون خنده هات بغضه ..
میون گریه هات خنده ..
هوات ابره ..
صدات بغضه ...
دلت تنگه . .
چشات بارون بارونه... -


نوشته شده در یکشنبه 92/1/25ساعت 1:42 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

نه اینکه گریه کنم

نه

هوا کمی ابریســــتـــ ...


نوشته شده در جمعه 91/12/11ساعت 1:2 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

وقتی که زیر بارش باران رحمــتـــــی ...

گاهی

به جای خس خس ِ من هم نـــــــــفــــــس بکــش ...


نوشته شده در جمعه 91/12/11ساعت 1:0 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

مثل عروسی، پیرهن از تور دارم

روی تنم بوی خوش کافور دارم

قرآن وآیینه برایم دست گیرید

این روز ها حال و هوای گور دارم ...


نوشته شده در چهارشنبه 91/12/9ساعت 3:36 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

عاشق شده ام ، ولی جوانی کردم !

یک عمر فقط مگس پرانی کردم

با کفش به روی دل من راه نرو!!!

دیر آمده ای !خانه تکانی کردم ...


نوشته شده در چهارشنبه 91/12/9ساعت 3:36 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

هرچند مات و ساکت و خنثی و سردم

خاکستری ، ترکیب یک رنگین کمان است...


نوشته شده در سه شنبه 91/12/8ساعت 9:53 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

ماه و من و فکرِ هرشب و بیداری ...

قرص و سرفه و درد و تب و بیداری ...

در وصف خودم دوبیت هذیان گفتم

بگذار بخوانمش .... الو؟؟... بیداری ..؟!


نوشته شده در سه شنبه 91/12/8ساعت 9:51 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

نه خنده هات مال منه نه گریه هات برای من

نه حتی گاهی میرسه به گوش تو صدای من

نه دست گرمت مال من نه روی ماهت مال من

نه غصه و درددل و بغض نگاهت مال من

ساکت و سرد و بی صدا فک میکنی مال منی

اینجا نشستی اما جای دیگه پرسه میزنی

شریک دردت نمیشم شریک دردم نمیشی

درد دارم ... غصه دارم ،بازم تو همدم نمیشی

چشمای خیس من فقط حالتو بدتر میکنه

خودت میگی که گریه هام دردتو بیشتر میکنه

شاید به خاطر همین با گریه ها جام میذاری

تا حال من ابری میشه میری و تنهام میذاری

هرچی دل کوچیک من برای تو تنگ میشه

نمیدونم چرا دلت داره مث سنگ میشه

التماسام ، اشک چشام راهی رو وا نمیکنه

دیگه من و تورو کسی شبیه((ما)) نمیکنه

شکستم و خوب میدونم افتادم از چشای تو

هنوز ولی تو گوشمه صدای خنده های تو

کاشکی بری از دل من ، تا بی قراری نکنم 

تا شبا کابوس نبینم گریه و زاری نکنم

دل منم خسته شده ، حال تپیدن نداره

خود شما بودی؟ میگفتی ((گل که چیدن نداره ))

میگفتی ای خدا اگر بشه که باغبون بشم

خودت میدونی میدونم چجوری مهربون بشم

نمیذارم یه لحظه هم خم روی ابروهاش بیاد

یه کاری میکنم فقط صدای خنده هاش بیاد

زخمای روی تن گلبرگشو درمون میکنم

شبای تاریکشو من ستاره بارون میکنم

باغبونم، شبای تاریکم ستاره بارونه

میریزه رو بالشم اشکای من دونه دونه

باغبونم ، دیگه گلت ارزش موندن نداره ؟

یا باغبونش دیگه حال پروروندن نداره ؟

میسپاری دست کی منو ؟ با باد و بارون چه کنم ؟

وقتی میری با سرمای فصل زمستون چه کنم ؟

دستای گلچین نَبُره ساقه ی بی جون ِ منو

یه وقت نخواد ازم بگیره کسی گلدون منو ...

یکی میگفت خوش به حال کاکتوسا !باغبون ندارن

تو صحرا ریشه میکنن نیاز به گلدون ندارن


کاشکی منم گل نبودم کاشکی تو باغبون نبودی

کاشکی که لیلی نبودم کاشکی که مجنون نبودی

کاشکی همش یه قصه بود ،مثل تموم قصه ها 

آخر قصه مون میشد فقط من و تو و خدا 

بیا ، بیا قصه بگو.. قصه ی خنده هامونو

بیا ... بگو : غصه نخور خدا داره هوامونو...

بیا برام قصه بگو دیگه دارم خواب میرم 

اگه خدا بخواد دیگه تا پیش مهتاب میرم

میخوام برم ، ساقه ی من میترسه از تندی باد

دلم گرفته باغبون ، دلم نم ِ خاک میخواد ..



نوشته شده در جمعه 91/10/22ساعت 6:11 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت






AvaCode.64

جاوا اسکریپت