سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا

کـــــــــــــــــــــــپی
 فـــــــــقـط باذکــــــــــر آدرس وبـــــــــلاگــــــــ بــــــه عــــــنــــــــــــوانــــــ مــنـــــبـــــع....
...بلامانع است..


امـــ روز رد پـــایـــتـــ را در پـــیــــا ده رو یی دیـــ دم کـــه روزی قـــــــ دم مــیــ زدیــــمــــشـــ . . .
اگـــــــ ر صــــــ و رتــــــم خــــــــ یــــس اســــــ تــــ همـــه اش بـــه خـــاطـــر ایـــ ن اســـ تـــ کـــه وقــتـــی میــروم بـــیـــرون تا دلـــم بــاز شـــود . .

مـــجــــبــــورم روی جــای پـــاهــایــتـــ قـــدم بـــزنــم . . .

قـــ دم قــــ دم به لطافـــتـــم نـــفـــرتـــ تـــزریـــق میــــشـــود . .اگـــر صــــورتـــم خـــیــــس اســـتـــ بــاز حـــمـــاقـــتـــ نکن. . از دلـــتـــنــگـــی نـــیـــســـتـــ. .

از درد اســـتـــــ..کـــم تریــــن یـــاد آوریـــ اتـــــ روحــــــم را کـــــبــــــــود میـــکــــــــند.
همـــــه ی آدمـــ هـــا میـــ‏گویـــــند مــن شکـــل و شــــــمـایــل آه دارم .

من به تمـــام غــــــــم هــای عالـم تــلمــیـح دارم . . .
مــــی گویـــنــد وجه شبه درد ها منم . . میگـــــوینـــد مراعـــات غصه ام و نظـــیــــــراشـکــــــ . . .میگویند من شکل تمام تمام شده های عالمم...
میبینی؟
دنــــــــــــــــیــــــــــــــــای من خالــــــــی شـــــــــده از لبــــخـنـد هـای مــــــن . . .پــــــــــــــر اســـــتــــــــــــ از زخــــــــــــــــ م هـای تو . .
تا کی تـــرمــــــــــــیــــــــــــــم شـود . . .خـدا میـــــ داند . . .
اگـــــــــــر صـــــــــــورتـم خـــــــــیــــــــس اســــــتــــــ. . .
خوشــحــــــــالــ م که حد اقل . . دیگر اشکم . . ســــهمــــــیه ی قهقهه های تو نیست . . .
کاش. . خدا همه چیزت را پاک میکرد.....کاش..کاش..کاش..کاش

نوشته شده در دوشنبه 90/10/26ساعت 6:21 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

کـــــــــــــــــــــــپی
 فـــــــــقـط باذکــــــــــر آدرس وبـــــــــلاگــــــــ بــــــه عــــــنــــــــــــوانــــــ مــنـــــبـــــع....
...بلامانع است..
 

آمده ام بنویسمت...

 کمی نمناک...روی بی خیالی کاغذم... بنشانمت...تو لم بدهی به کلمات. . .تماشایم کنی . . تو هم نمناک..شاید..تماشایم کنی . .

بعد من آرام...بنویسم:

هستی ام...

بعد میمش را بکشم . . . .آنقدر بکشم که هستی امرا نشانت دهم . .

بعد تو عقب تر بنشینی..خودت را کمی از هستی ام کنار بکشی . . . به میم کشیده اش بیمحلی کنی و بروی خط پایین...

بعد من آرام نگاهت کنم..لبخند بزنم...اشکم را را که به روی هستی ام چکیده پاک کنم..و بی خیال از کنار جوهر پخش شده اش بگذرم و بیایم پایین..

بیایم سرخط...کنار تو...بنویسم :

دوستت دا...

و تو پایت را بگذاری رو واژه ام...و اخم کنی ولبخند بزنم...و اخم کنی ..و واژه ام را از زیر پایت کنار بکشم...

و باز اخم کنی و بشکنم...و یک خط پایین تر..شکسته بنویسم:

دارم

و تو از آن بالا..گه گاهی..زیر چشمی به ((دارم))نگاه کنی...چشم بدوزی به داشته های من و اخم کنی...

بعد من دوباره نگاهت کنم..باز لبخند بزنم...و کنار ((دارم))نقطه بگذارم...سه تا..

بعد تو آرام از آن خط بالا بپری پایین..بنشینی جای سه نقطه ام...که من بخوانمت...همراه دوستت دارم.....و من بخوانمت...و آرام..مثل همان وقت ها..خجالت بیکشی. .

 روی کاغذ سفیدم سرخ شوی . .

بعد من لبخندم را عمیق کنم...اشکم را با انگشتم به گونه ات بنشانم..و گونه های سرخ شده ی تو...پخش بشوند..روی کاغذ من..

و تو دستم را پس بزنی ..و از روی سه نقطه ها بلند شوی و بروی حاشیه ی کاغذم..در آخر خط بنشینی و رویت را از من برگردانی . .

و من دوباره بغض کنم...و نقطه چین بگذارم....تا به تو برسم....کمی نزدیکت که شدم...بنویسم..:

بیا..

و حزن نگاهم را در ب ی ا بنشانم...

و تو یک هو رویت رابرگردانی .. و بخندی و شیطنت چشم هایت دلم را هری بریزد پایین ..بلند شوی و از روی ب ی ا ی من لی لی کنان بپری و نقطه چینها را دو تا یکی رد کنی . . .

بروی روی سه نقطه ای که حالا قرمز است و به من بخندی . . .

به ترس چشمانم و به التماسم و به ب ی ا بخندی ...

و من سرم را با خنده تکان بدهم و بخندم..به سادگیم..و به ترسم.. و به عاشقیم...

بعد قلمم را روی خط پایین بیاورم...و بنویسم...:

من. . دلتنگ . . خنده هایت . . هســــ. . .

 و ببینم..که جوهرم پاشید ..به در و دیوار جمله ام..رد ش را بگیرم..رد خیسی را..بیایم تا خط بالا..و ببینم..

تو روی سه نقطه نشسته ای و داری خیره به پایین..خیره به جمله ام..اشک میریزی..

بترسم..و بتپم..وبسوزم و(( هســ))را رها کنم و شکسته.. و لرزان ..و گرم.. و خیس.. بنویسم:

گریه نکن.

و بعد بریده بریده بنویسم..:

تو..رو..خدا..گر..یه..نکن..

و تو ..آرام..از روی اشکت..لیز بخوری و بیفتی روی تورو خدای من..

که حالا خیس است..خیس خیس....من نگاهت کنم...و یک خط پایین تر بروم..و بنویسم..:

دلتنگت هستم..اما نه به قیمت اشکت...

و بخواهی که آرام دنبالم بیایی و پایت را روی دلتنگی ام بگذاری...و من سریع..زیر همان دلتنگ..بنویسم..:

نیا..اما بدان...

و تو یک هو..ناراحت شوی . . .پایت را روی دلتنگی ام فشار دهی . . . و بیایی پایین..

و به آخر صفحه برسیم...

و تو کم کم به گوشه ی کاغذ نزدیک شوی . . و من بترسم...و به دنبالت بیایم . . و یک پراتز بگذارم..و (تو )را درونش بنشانم...و کنار پرانتزم بنویسم:

..مال منی . .. .

و زیرش آرام تر..کوچکتر..ریزتر..آهسته تر.. و خیستر ..بنویسم..:

اما سقف آسمانت باز است..هروقت خواستی ..برو

و نوشتنم تمام است....تمام است و حالا من نوشته ام:

هستی ام...دوستت دا....دارم(تورا)....بیا...من دلتنگ خنده هایت هســـ........گریه نکن...تو..رو..خدا..گریه..نکن........

دلتنگت هستم..اما نه به قیمت اشکت...نیا ..اما بدان...(تو)مال منی....اما سقف آسمانت باز است..هروقت خواستی برو...


نوشته شده در سه شنبه 90/4/7ساعت 8:41 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

کـــــــــــــــــــــــپی
 فـــــــــقـط باذکــــــــــر آدرس وبـــــــــلاگــــــــ بــــــه عــــــنــــــــــــوانــــــ مــنـــــبـــــع....
...بلامانع است..

مــیخواســتم بــگـــویمـــ....غــــــــــــــــــریـــــبــــه... تورا چه به عاشــــــق شدن. . . بگذار غریبه بمانم..

آشـــنـــایی..آغـــاز جـــدایــــیــهاست...

انگار..کمی..دیر گفتم...

میگفتم هم باور نمیکردی!اینطور نگاهم نکن....

چشمان دائم الوضوی من....سند حرف هایم بود...

حالا ..تو هم سند داری...ببینم چشمانت را..ن

کند سخت بگیری..بگذار و بگذر...دل اگر دل باشد..جایی که باید بماند میماند....

چقدردعا کردم برایت...که زکات این عشق اشک نباشد....زکات که هیچ..کفاره اش اشک شد...

نکند سخت بگیری.....تا بود دنیا همین بود و تا هست همین است...

عاشقانه های نگاهت را محال فرض میکردم و لب نمیتوانستم باز کنم..

آخر....دست نوازش روزگار...کمی زود تر از تو مرا از خواب های رنگینم ..بیرون کشیده بود

حالا نکند سخت بگیری بر دلت....

شب ها اگر نفست گرفت....محبوبه ها را نفس بکش...ب

غضت اگر گلو گیر شد...کمی ببار...اما فقط کمی...آخر من هم...دل دارم.... .

.روحت اگر پژمرده شد.....مریم بچین و شبنمش را مزمزه کن......

دلت اگر تنگ شد.......دلت اگر تنگ شد.......نمیدانم

 این را میگویم...دلگیر نشو...

میدانم روزی میشوم عتیقه ی خاک خورده ای گوشه ی دلت....که وقت یاد آوری ارزش دارد و افسوس که کسی به یادش نمیافتد......

سخت نگیری بر خودت ها....من عادت کرده ام..انگار..آفریده شده ام..برای دل بستن و دل کندن...

فقط برای دل تو میترسم...آخر...یادم مانده...چه راحت نرم میشود و ...چه راحت تر میشکند.... -

حالا برو...دست های سردت را کمی در جیب هایت فروببر...

میدانم وقت خداحافظی آدم نمیداند با دست هایش چه کند..انگار اضافه میشوند...

نگاهش را به زمین میدوزد..پایش را کمی روی زمین میکشد و خاک ها را به هم میریزد..سرش را پایین می اندازد تا اشکش را پنهان کند...اما این دست ها....

حالا برو...

یادت هست میگفتم تنهایی هایم را دوست دارم..؟حالا فهمیدی چرا؟!

چون اول و آخر تنهام...بقیه بازی است...نه دلی همدرد است ونه شانه ای تکیه گاه...

شیطنت روزگار است که سر به سرم میگذارد و با دلم بازی میکند...وگرنه بعد این عمر کوتاه و عمیق...

هم من اورا شناخته ام..هم او خوب تر ازخوب مرا میشناسد..

حالا برو...لبخند بزن و برو...گام هایت را سبک بردار..سخت نگیر...بگذار سختی ها برای من باشد....

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/3/25ساعت 10:45 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

کـــــــــــــــــــــــپی
 فـــــــــقـط باذکــــــــــر آدرس وبـــــــــلاگــــــــ بــــــه عــــــنــــــــــــوانــــــ مــنـــــبـــــع....
...بلامانع است..

تو رفــــــتـــه ای....و مـــــــن..عـــــــاشــــــقــانه های بی مخـــاطبـــم را...به حــــراج گـــــذاشـــته ام...

عاشق ها را به تماشا مینشینم...که کلمات حراج شده ام را ...میفروشند و دل میخرند....

تو هم تماشاکن....ببین چگونه ...آشنا مینویسم و دل غریبه ها را به شور می اندازم..

گوش کن..ببین صدای احساس لطیف شکسته ای را از زبان دیگران میشنوی؟

اگر شنیدی...نکند نشناسی....صدای مرا...سپرده ام به یتیم خانه هایشان..بلکه نمیرد....

بلکه در دل دیگران نفس بکشد...بلکه اشکی را به چشمی بنشاند...دلی را زنده کند...

من دلم را نوشتم...تو که نخواستی بخوانی....حالا دیگران حرفهای دل مرا به معشوقشان میزنند...

روزگار غریبی است...باور داری...نه؟

سخت نگیر....من راضیم...لبخند های مرده ام..بر لب دیگران زنده شود...

سخت نگیر...من راضیم دل مرده ام..دل دیگران رازنده کند...

سخت نگیر...من راضیم...آهم ..عشقی را پایدار کند و عاشقی را پایبند..سخت نگیر...

چقدر فریادشان زدم و نشنیدی...ببین چگونه زمزمه ام را با شوق میخرند و میبرند...

سخت نمیگیرم...لابد دوستشان نداشتی....

یعنی.......دوستم...نداشتی....

یادت هست میگفتم ..همیشه میگفتم دوست دارم نقاشی هایم را بفروشم...

گوشه ی یک پیاده رو بنشینم و بفروشم و لبخند کودکانه بخرم...

چند وقت است دارم دست فروشی میکنم...یعنی ...نشسته ام این گوشه ی دنیا و هر چه حرف دل مانده است را میفروشم......

دیگران اینقدر دوستش دارند..هی میخرند و میگویند به به..چه زیبا..آفرین ..چه لطیف..چه قشنگ ...

میبرند و حرف های دلم را مینشانند یک جای گرم و نرم...روزی هزار بار بر زبانشان زمزمه اش میکنند و خاطره های عاشقانه میسازند....

میبینی....احساسم را اجاره میدهم و لبخند میخرم...

بس که تلخ بودی....

احساسم را اجاره میدهم و شادیشان را تماشا میکنم...

بسکه تلخ بودی..بسکه...

من سر چهار راه چشم ها و دل ها ...دست فروشی میکنم...

جای گل مریم واژه هایم را میفروشم...جای نرگس احساسم را.....

میخرند و میبرند به آشیانه هاشان..من میمانم و دست هایی که هنوز غرق احساسند و ..

و بعد از پشت پنجره ها...به تماشای لبخند ها مینشینم

میدانی به چه فکر میکنم؟

اینکه روزی ...معشوقت را..با حرف های دل من..عاشق میکنی....

قسم بخورم.؟

هدیه ام را از من نپذیرفتی و حالا دور از من ..غریبه تر از همیشه...ناشناس خریدار میشوی....

و میروی...

 کسی نیست..دست دلم را بگیرد...انگار باید...کمی نفس نکشم...شاید آرام شدم.....


نوشته شده در دوشنبه 90/3/23ساعت 6:55 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

کـــــــــــــــــــــــپی
 فـــــــــقـط باذکــــــــــر آدرس وبـــــــــلاگــــــــ بــــــه عــــــنــــــــــــوانــــــ مــنـــــبـــــع....
...بلامانع است..

شب است.....ماه بالای سرم نشسته..ستاره ها منتظرند..سوسو میزنند....تو نیستی....

ماه هست...آسمان مثل همیشه سقف تنهاییم...ستاره ها مثل همیشه پایه اند برای شب بیداری....تو نیستی....

من هستم...حیاط سرد است...عطر یاس های رازقی و محبوبه های شب...تو نیستی. . .

شب تاریک است. . .مثل همیشه. . .جیرجیرک میخواند...مثل همیشه....تو نیستی

.ستاره ها کلافه شده اند...ماه هم دیگر حوصله ندارد....من صبورم...تو نیستی....

خورشیدمیخواهد بتابد... غر میزند....ماه خسته است.....ستاره ها بی رمقند...من هنوز بیدارم.....تو نیستی

 اطلسی ها رفته اند که بخوابند....محبوبه ها هم....جیر جیرک ها چرت میزنند.....سکوت هست....من هستم....تنهایی هست.....تو...نیستی....

ماه تازه به خواب رفته....ستاره ها هم تو را به خدا سپردند و رفتند....خورشید دارد خمیازه میکشد. . .

خواب اطلسی ها تازه عمیق شده....نیلوفر چشمش را کمی باز کرده و خواب آلود جست جویت میکند....کم کم میفهمد...تو نیستی....

خورشید حالت را میپرسد....روز سلام میرساند. . . هنوز بوی یاس هست....و عطر نیلوفر. . هست و . . و صبح هست . .

و من هستم و هنوز خیره به سقف تنهاییم...زمزمه میکنم.....تو نیستی....

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 10:14 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

کـــــــــــــــــــــــپی
 فـــــــــقـط باذکــــــــــر آدرس وبـــــــــلاگــــــــ بــــــه عــــــنــــــــــــوانــــــ مــنـــــبـــــع....
...بلامانع است..
 

اگه بشینی لب پنجره و موهای خرماییتو باز کنی و اروم تکونشون بدی تا بریزن رو شونه هات..تا بریزن رو صورتت ..

اون وقت باز خرمایی موهات با قهوه ای سیر چشمات مراعات النظیر پیدا میکنه...

 اگه یه لبخند بزنی و ریز بخندی ولپ هات سوراخ بشه....

 اونوقت چاله ی روی گونه هات تلمیح میشه و منو میبره تاااااا...

اگه یه اشک کوچیک..از همونایی که خیلی به صورتت میاد... روی گونه ات بنشونی ..میشی طراوت شبنم..میشی نم بارون...میشی پر از تشبیه..

اگه وقتی اشک میریزی لبخندتم رو صورتت نگه داری....میشی غرق تضاد و پارادوکس...

 اگه وقتی اشک میریزی گاهی باپشت دست سردت اشکتم پاک کنی...حس آمیزیت کامله... -

 اگه کم کم با چشمای خیست بم زل بزنی و نگاهتو عمیق کنی ...کم کم باورت برام سخت میشه..میشی پر از اغراق....
 
اگه نگاه غرق غمت رو از من بگیری اگه موهای خرماییت رو بپوشونی... اگه اشکتوپنهان کنی اگه لبخندتو پاک کنی...
اگه روتو برگردونی و قصد رفتن کنی.... داری آرایه هامو به هم میریزی .....
نه غزلم رو خراب نکن...
من مرثیه دوست ندارم....

نوشته شده در جمعه 90/2/30ساعت 8:58 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

<      1   2      


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت






AvaCode.64

جاوا اسکریپت