سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا

خیال میکنم از این کویر بی خبری ...

شبیه ابر بهار  از خیال میگذری

نه حرفی از تو شنیدم نه چهره ای دیدم

چه خوب میشنوی و چه خوب مینگری

گرفته ای همه ی خلق را به زیر پرت

چه آشیانه ی امنی ،چه خوب بال و پری ...

زمین بدون تو شایسته ی سکونت نیست
بیا که خو نکند قاصدک به دربه دری

من و کبوتر  و گنجشک و ماه منتظریم
بیایی و همه را سمت  آسمان ببری

گذشته بر دل ما لحظه های دوری تو
هزار هجری شمسی و هجری قمری


عبور کن شبی از خواب خاک ها بگذار ...
بماند از قدمت روی چشم ها  اثری

تو که  پرنده ترین بال آسمان هایی ...

خداکند که دمی هم به این قفس بپری

ریحانه_ابوترابی


نوشته شده در سه شنبه 94/10/29ساعت 4:31 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

شبیه من زنی هرگز چنین غمگین نخواهد شد
شده است اما گمانم بیشتر از این نخواهد شد
نسیمی خلوتم را لحظه ای بر هم نخواهد زد
خیالی دردهای کهنه را تسکین نخواهد شد
هزاران سال ابری هستم و باران نمیگیرد
به این اندازه بغض آسمان سنگین نخواهد شد
اگر دستش بچیند غنچه های سرخ عالم را
گلی با این طراوت قسمت گلچین نخواهد شد
صدای تیشه ی فرهاد پر کرده است دنیا را
کسی جویای حال ناخوش شیرین نخواهد شد
هزاران شعر غمگین هم بگویم خوب میدانم
شبیه گریه ام محزون و آهنگین نخواهد شد

ر. ابوترابی


نوشته شده در سه شنبه 94/10/29ساعت 4:28 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |


باز من را سکوت بی پایان
میکشاند به گوشه ی  ایوان 
نرده مانند دست های تو سرد 
بازهم تکیه میکنم  بر آن
روبه یک کوچه اشک میریزم
بر سر عابران سرگردان
پاک میکرد رد اشکم را
بازجاروی خشک رفتگران
همه ی سیم برق ها بی تاب
چشم گرم چراغ ها نگران
آخر از گریه ام ترک برداشت
دل تنگ و سفالی گلدان
باز پاییز و باز سهم من است
در شب سردو ساکت آبان..
سرزنش های بی نهایت باد
دست های نوازش باران...
ر.ابوترابی


نوشته شده در دوشنبه 94/10/14ساعت 4:6 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |


: "امشب شب عید است و دلم غرق سرور است
شعریست که این قافیه‌اش دوردودودور است"
.
آقا دلمان خواست بیاییم به مشهد! 
افسوس که دوراست! ک دور است! ک دور است!

گفتیم ازینجا بفرستیم سلامی
لابد سرتان گرم حوائج و امور است

آب حرم حضرت معصومه شبیه..
آب حرمت هست کمی البته شور است .

روی حرمت جای من و حوض وکبوتر
زیر حرمت جایگه اهل قبوراست
.
.ّ زن ها همه دراین حرم ازذوق بمیرند 
ازبس همه اش شیشه و الماس و بلور است
.
.  اهو نه ولی صید شدم بهر ضمانت...
این صیدولی ماهی ازاد و کپور است ... .
.
آقا به خدا شاعری ما به ازینست
این قافیه هامان همه اش سخت و به زور است
.
.  من کفتر بامت شوم و فکر کنم که
من صیدم و بام حرمت هم همه تور است .
.
بر مرمر صحنت چقدر سر سره رفتم
این کودکی دخترکی شاد و شرور است

یک جامعه باید که درین صحن بخوانم
البته کمی جامعه ... انگار قطور است...
.
انقدر همه جعفر طیار بخواندند
صحن رضوی غرق ملایک و طیور است
.
در صحن کمی بر لبه ی حوض نشستم
احساس نمودم لبه ی حوض نمور است .
هرجا متوقف شده ام در حرمت گفت ...
خادم که :برو ! آی ! برو!... جای عبور است ! .
.
 یک عالمه مهمان، همه از دم گله دارند...
ای جان...چقدر صاحب این خانه صبور است

در کاغذ حاجات نوشته ست جوانی:
اقا طلبم یک زن خوش چهره ی بور است
. .  چادر به کمر بسته زنی سوی ضریحت...
می آید و میترسم ازو بس که غیور است!

با پارچه ای سبز که از پنجره کنده ست
در صحن قدم میزند و غرق غرور است .
.
در بارگهت گم نشود ، یک سر سوزن !
پیدا شده" در "گمشده ها"یت به وفور است .
 کوتاهی دست من و رویای ضریحت...
صد حیف ک این زائرتان اهل قصور است!
ر.ابوترابی


نوشته شده در دوشنبه 94/10/14ساعت 4:4 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |


سوژه ی دخترانه ی غزلم
چشم هایت بهانه ی غزلم

باز هم در حوالی ام هستی
باز در آستانه ی غزلم

خنده بر لب نشانده ای و نشست
بر لبانم جوانه ی غزلم

میشوی هرکجا که میخندی
مصرع عاشقانه ی غزلم

دفترم هم شده است حاصلخیز
زیر اشک شبانه ی غزلم

گاه گاهی به جای من بگذار
سر خود را به شانه ی غزلم

بر لبانت برای حسن ختام
بوسه ی ناشیانه ی غزلم...
ر .ابوترابی


نوشته شده در دوشنبه 94/10/14ساعت 4:3 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |


خواستم سایه ی سرت بشوم 
شوق بر دیده ی ترت بشوم 
نذر کردم که مادرت بشوم 
نذرها کردم و شدی پسرم .

تاکه چشمت به روی ما وا شد
سر بوسیدن تو دعوا شد
پدرت با غرور، بابا شد 
خواستم تا به آسمان بپرم ...
.
وقت شش ماهگیت خندیدم 
از گلویت ستاره میچیدم
تا علی اصغرم شدی دیدم ...
چقدر تیر میکشد جگرم
.
میشدی  در گذار ثانیه ها
نوجوان پا به پای مرثیه ها 
قاسم خوش صدای تعزیه  ها
فکر ها میدوید توی سرم...
.
آب زمزم تورا خوراندم تا 
پای روضه تورا نشاندم تا 
ان یکاد الذین خواندم تا ..
روزگاری ثمر دهد ثمرم .

راه رفتی تو در برابر من ...
شانه ات میرسید تا سر من ...
قد کشیده علی اکبر من 
خوب شد ،میشوی دگر سپرم .

تا که دیدم جوانی و شادی 
رفته بودم به فکر دامادی 
گفتم اما به خنده افتادی 
از نگاهت نشد که بو ببرم.. .

باز گرم بگو بخند شدی 
روی زانو کمی بلند شدی 
با ظرافت گلایه مند شدی :
"مگر از نذرهات بی خبرم ؟" .

لرزه بر استکان من افتاد 
سوز بر استخوان من افتاد 
خنده ها از دهان من افتاد 
آمد انگار خم شود کمرم .

فکر کردم چرا تورا دارم 
یادم آمد که نذرها دارم 
برو مادر..برو هوادارم ..
برو بین مدافعان حرم ....
.
ریحانه ابوترابی


نوشته شده در دوشنبه 94/10/14ساعت 4:2 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

خسته نشو ..
زمینگیر نشو
بیا بدون بال بپریم
شاید جایی میان آسمان بال در آوردیم...
شاید آسمان
خودش
زیر بال و پرمان را گرفت
بیا بپریم
بیا بدون بال بپریم
من شنیده ام
خدای آسمان
حتی از آسمان هم
مهربانتر است


نوشته شده در دوشنبه 94/10/14ساعت 4:1 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

ما بنده ایم و بندگی عشق تاج ماست
با درد زنده ایم ، شهادت علاج ماست
ما کفتران عاشق دربار زینبیم
حبّ حسین در سند ازدواج ماست

ریحانه ابوترابی


نوشته شده در دوشنبه 94/10/14ساعت 3:57 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

گه تو نبودی
اگه من نبودم
چجور شعر هامو
برات میسرودم...
اگه تو نبودی
فقط اسمون بود
کی از اشک چشمای من در امون بود
اگه تو نبودی
دلم خسته میشد
برای همیشه
چشام بسته میشد
اگ تو نبودی
کجا عاشقی بود
جاده در دست احداث: توو دریای دنیا
جاده در دست احداث: مگه قایقی بود ؟
جاده در دست احداث: اگه تو نبودی
جاده در دست احداث: زمین سوت و کور بود
جاده در دست احداث: هوا سرد سرد و
چشام شور شور بود...
اگه تونبودی
سرم درد میکرد
کی این دخترک رو
ی پا مرد میکرد.
اگ تو نبودی
قفس تنگ تر بود.... حواسم به دنیای بی بال و پر بود..
.
نگاهت ب ماهه
هرجا نشستی...
تو هرچند دوری
چ خوبه ک هستی
نفس میکشی از
همین بوی بارون
رو شونت میریزه...
ازین اب ناودون....
قدم میزنی تو
همین کوچه باغا
خبر میرسونن
برامون کلاغا...
چ خوبه که هستی
تو هرچند دوری
همه میشناسن
منو باصبوری....
دلش تنگ تنگه
چشاش خیس خیسه
یکی که هنوزم
برات مینویسه

ریحانه ابوترابی و ریحانه کشتکاران


نوشته شده در دوشنبه 94/10/14ساعت 3:56 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

من کسی را دیده بودم چشم هایش شعر بود
سرخی لب ها و موهای رهایش شعر بود

زیر گل های قشنگ چادرش وقت نماز
مینشست و بیت بیت هر دعایش شعر بود

گاه گاهی خنده هایم را غزل میدید وگاه
اخم های بی مهابایم برایش شعر بود

عصر ها با سینی و فنجان کنارم مینشست
چای در فنجان نبود اما به جایش شعر بود

حرف میزد میشنیدم حرف هایش را ولی
بیشتر از آن صدایش را...!صدایش شعر بود

در خیابان راه میرفت و به گوش عابران
خش خش هر برگ خشکی زیر پایش ، شعر بود

خواب دیدم یک شب آمد یک غزل آورد و رفت...
خواب من از ابتدا تا انتهایش شعر بود

ریحانه ابوترابی


نوشته شده در دوشنبه 94/10/14ساعت 3:53 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت






AvaCode.64

جاوا اسکریپت