آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا
کوچک که بودم بی کسی غوغا نمیکرد آرام تر از من کسی پیدا نمیکرد باران به روی شیشه ها انگشت میزد نم نم خودش را میهمان خانه میکرد آن روز هادست نسیمی تاب میخورد آهسته موهای سرم را شانه میکرد گاهی به روی شانه ام یک رشته میبافت سنجاق با بال و پر پروانه میکرد آن روز ها ... حالم شبیه آسمان بود از رعد و بارانم کسی پروا نمیکرد من بودم و اردیبهشت و شاخه ا ی سبز گاهی چکاوک روی دستم لانه میکرد ...
نوشته شده در دوشنبه 91/10/4ساعت
12:37 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |