خواستم سایه ی سرت بشوم
شوق بر دیده ی ترت بشوم
نذر کردم که مادرت بشوم
نذرها کردم و شدی پسرم .
تاکه چشمت به روی ما وا شد
سر بوسیدن تو دعوا شد
پدرت با غرور، بابا شد
خواستم تا به آسمان بپرم ...
.
وقت شش ماهگیت خندیدم
از گلویت ستاره میچیدم
تا علی اصغرم شدی دیدم ...
چقدر تیر میکشد جگرم
.
میشدی در گذار ثانیه ها
نوجوان پا به پای مرثیه ها
قاسم خوش صدای تعزیه ها
فکر ها میدوید توی سرم...
.
آب زمزم تورا خوراندم تا
پای روضه تورا نشاندم تا
ان یکاد الذین خواندم تا ..
روزگاری ثمر دهد ثمرم .
راه رفتی تو در برابر من ...
شانه ات میرسید تا سر من ...
قد کشیده علی اکبر من
خوب شد ،میشوی دگر سپرم .
تا که دیدم جوانی و شادی
رفته بودم به فکر دامادی
گفتم اما به خنده افتادی
از نگاهت نشد که بو ببرم.. .
باز گرم بگو بخند شدی
روی زانو کمی بلند شدی
با ظرافت گلایه مند شدی :
"مگر از نذرهات بی خبرم ؟" .
لرزه بر استکان من افتاد
سوز بر استخوان من افتاد
خنده ها از دهان من افتاد
آمد انگار خم شود کمرم .
فکر کردم چرا تورا دارم
یادم آمد که نذرها دارم
برو مادر..برو هوادارم ..
برو بین مدافعان حرم ....
.
ریحانه ابوترابی
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |