سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا

 

 

 

 

 باورت میشود؟منی که مهربان ترین بودم و همیشه بهار معنای لبخند هایم بود.

حالا از لذت نفرین سخن میگویم....چه کمالی از خود برایم به جا گذاشته ای..هم نشین...

 

 
 
راستی..تو که شمارشت خوب است...اصلا تا به حال آه کشیدن هایم را شمرده ای؟
من به اندازه ی آه کشیدن هایم ..نگاه خدا را شمرده ام....

 

 

 

زبانت زخم میزد و چشمانت نمک....هنوز هم دلم تیر میکشد.

 

 

کم کم یکی بود و یکی نبود قصه مان آغاز میشود....حالا نوبت به بود من رسیده است.....

 میگفتم مرا شکنجه نده...تماشای شکنجه خود شکنجه است...
                                
نمیخواهم شکنجه شدنت را ببینم....اینگونه دوستت داشتم...لعنت به دوست داشتن هایم...!

 میگفتی بر دلت مانده...کبودی گلبرگم را ببینی...نمیدانستی همین حرف...کبودم میکند

 صدای خس خس مرگ را از حنجره ات میشنوی؟من خوب میشنوم...تو هم اگر نشنیدی...خدایمان میشنود

 

شمارش معکوست آغاز شده....تا چند لحظه ی دیگر طلوع میکنم....

 دم رفتن برایت(( دیاز پام 10 ))تجویز میکنم......هرچند...تو تا ابد در خواب میمانی!!

یادت باشد دم رفتن برایت دعا کنم...دعا کنم که نفرین هایم بی اثر شود...بهار در راه است...در بهار متولد شدم....با رفتنت باز هم بابهار متولد میشوم...بهار تبسم میکند...من متولد میشوم...تبسم بهار!!!
                     و تو در زمستان متولد شدی..در زمستان میمیری...در کالبد یخ زده ات درجا میزنی..بهار محتاج لبخند زمستان نیست...

 

میخواهم وقت رفتن لبخندم را در نگاهت بنشانم...میخواهم تا عمر داری طعم لبخند را فراموش کنی.

نمیدانم قربانی کردن ها به یمن بود من است یا نبود تو...هرچه هست انگار..دلی نگران لبخندی است....

                              نمیبخشمت..تقصیر توست که به هرکس نگاه میکنم نگاهم زخمی است....:(...نمیبخشمت

تو سبز بودی و من زرد نفس میکشیدم..حالا که بی تو جوانه میزنم...تو بیخیال..هنوز سبزی...
تازه فهمیدم...علف هرزه ها زرد نمیشوند

بعد از این...مرا با سلامت تو میشناسند و ..تو را با ترک خورده های من..../حالا کدام برنده ایم؟

راستی..دلت سنگ است یا سنگ واره؟من هنوز پستی آدم ها را باور نکرده ام...

گریه های من هنوز آلوده به خنده های توست...خنده های تو هنوز بوی گریه هایم را دارد...یک روز خدا اشک من و لبخند تورا به دادگاه میکشاند...میدانی جایگاهت در دادگاه کدام است؟

حالا بعد از تو من میمانم و یک دنیا دیوار...من علت ظلمت را میپرسم و یک دنبا در برابرم دیوار میشوند.
هنوز نمیدانم..سکوتشان تلخ است یا شیرین...

 

نگاه کن..از جراحت های دلم بنفشه میروید...نفس نفس هایم عطر اطلسی گرفته اند..چشمان ترک خورده ام زمزم میجوشند..شکسته های روحم تکیه گاه نیلوفرها شده....نگاه کن...دارم بهار میشوم.

راستی..یادت باشد وقتی میروی خرده شیشه های دلم را از تو بگیرم..میترسم گلبرگ های دیگر راهم...

حواست هست؟داری مرا با هستی ام معاوضه میکنی!داری نیست میشوی... 

 

بشکن...شکستم..بشکن...شکستم..بشکن..شکستم....شکستم..
تو مرا شکستی و من در خودم شکستم...بازی های کودکانه..چه زود جدی میشوند.

 

حالا که میروی بگذار رازی را برایت فاش کنم..
.یادت است آن شب تا مرا تنها دیدی صدای قهقهه ات را به گوش اشک هایم رساندی؟
آنروز من تنها نبودم.خدا کنار پنجره بود...

 

 

                            وقتی میروی جای پاهایت را به کف پایت بچسبان....میخواهم زمین را بی تو در آغوش بگیرم

 

 

 

 

در کتاب منطقم درشت تیتر خورده جمع دو متناقض محال است..
                               در گوشه ی کتابم ریزو شکسته نستعلیق حاشیه خورده است :
میگفتی ما دو تا یکی هستیم....

 

 کـــــــــــــــــــــــپی
 فـــــــــقـط باذکــــــــــر آدرس وبـــــــــلاگــــــــ بــــــه عــــــنــــــــــــوانــــــ مــنـــــبـــــع....
...بلامانع است..

 

سرد است...چشمانت را ببند.میترسم نگاهم سرمابخورد..

 حالا..دم رفتن...دیه ی لبخندهایم را نمیدهی؟خون بهای دلم را حساب نمیکنی؟....خدا حساب میکند..هم برای تو..هم برای من...

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/12/8ساعت 5:48 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت






AvaCode.64

جاوا اسکریپت