سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا

کـــــــــــــــــــــــپی
 فـــــــــقـط باذکــــــــــر آدرس وبـــــــــلاگــــــــ بــــــه عــــــنــــــــــــوانــــــ مــنـــــبـــــع....
...بلامانع است..

مــیخواســتم بــگـــویمـــ....غــــــــــــــــــریـــــبــــه... تورا چه به عاشــــــق شدن. . . بگذار غریبه بمانم..

آشـــنـــایی..آغـــاز جـــدایــــیــهاست...

انگار..کمی..دیر گفتم...

میگفتم هم باور نمیکردی!اینطور نگاهم نکن....

چشمان دائم الوضوی من....سند حرف هایم بود...

حالا ..تو هم سند داری...ببینم چشمانت را..ن

کند سخت بگیری..بگذار و بگذر...دل اگر دل باشد..جایی که باید بماند میماند....

چقدردعا کردم برایت...که زکات این عشق اشک نباشد....زکات که هیچ..کفاره اش اشک شد...

نکند سخت بگیری.....تا بود دنیا همین بود و تا هست همین است...

عاشقانه های نگاهت را محال فرض میکردم و لب نمیتوانستم باز کنم..

آخر....دست نوازش روزگار...کمی زود تر از تو مرا از خواب های رنگینم ..بیرون کشیده بود

حالا نکند سخت بگیری بر دلت....

شب ها اگر نفست گرفت....محبوبه ها را نفس بکش...ب

غضت اگر گلو گیر شد...کمی ببار...اما فقط کمی...آخر من هم...دل دارم.... .

.روحت اگر پژمرده شد.....مریم بچین و شبنمش را مزمزه کن......

دلت اگر تنگ شد.......دلت اگر تنگ شد.......نمیدانم

 این را میگویم...دلگیر نشو...

میدانم روزی میشوم عتیقه ی خاک خورده ای گوشه ی دلت....که وقت یاد آوری ارزش دارد و افسوس که کسی به یادش نمیافتد......

سخت نگیری بر خودت ها....من عادت کرده ام..انگار..آفریده شده ام..برای دل بستن و دل کندن...

فقط برای دل تو میترسم...آخر...یادم مانده...چه راحت نرم میشود و ...چه راحت تر میشکند.... -

حالا برو...دست های سردت را کمی در جیب هایت فروببر...

میدانم وقت خداحافظی آدم نمیداند با دست هایش چه کند..انگار اضافه میشوند...

نگاهش را به زمین میدوزد..پایش را کمی روی زمین میکشد و خاک ها را به هم میریزد..سرش را پایین می اندازد تا اشکش را پنهان کند...اما این دست ها....

حالا برو...

یادت هست میگفتم تنهایی هایم را دوست دارم..؟حالا فهمیدی چرا؟!

چون اول و آخر تنهام...بقیه بازی است...نه دلی همدرد است ونه شانه ای تکیه گاه...

شیطنت روزگار است که سر به سرم میگذارد و با دلم بازی میکند...وگرنه بعد این عمر کوتاه و عمیق...

هم من اورا شناخته ام..هم او خوب تر ازخوب مرا میشناسد..

حالا برو...لبخند بزن و برو...گام هایت را سبک بردار..سخت نگیر...بگذار سختی ها برای من باشد....

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/3/25ساعت 10:45 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت






AvaCode.64

جاوا اسکریپت