سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا

نامه ای به بابای آسمانی !


به نام آن خدای مهربان و خوب و بخشنده
برای آنکه میخواند همیشه نامه هایم را
دوباره دستخطم را برایت میفرستم چون
نباید بشنود جزتو کسی هرگز صدایم را

حواسم هست خوش خط باشم و آرام بنویسم
معلم گفته باید خطم از این ریز تر باشد
دوباره باید از نو بتّراشم ، صبر کن بابا!
مدادم باید از شمشیر ها هم تیز تر باشد

سلام ای مرد خوب آسمانی !قهرمان من! ‍
شنیدی من چه گفتم ؟ من نوشتم قهرمان بابا!
معلم گفت آیا عکسی از یک قهرمان داری ؟
و من عکس تورا بردم به او دادم نشان بابا

تو خوبی؟ آسمان خوب است ؟ خوشحالی و میخندی ؟
میان ابرهایی یا که روی دست خورشیدی ؟
تمام عصر خوابیدم، پریدم ناگهان از خواب.
تو بودی آمدی بر صورت من نور پاشیدی ؟

ببین بابا ! ببین قدّم رسیده تا کمربندت!
به مادر گفته ام من زور و بازوی پدر دارم
خرید خانه را تا خانه من می آورم هرروز
ببین! من میتوانم "ساک" با یک دست بردارم!

مرا بین دو بازوی خودش جا میدهد مادر
و میگوید که "مرد خانه ام "مثل شما ،بابا!
حواسش نیست گاهی از میان آشپزخانه
مراهم میکند با نامتان حتی صدا ،بابا!

مدام از فیلم های جنگی و از جبهه میترسد
همیشه میگذارد لای دندان های خود انگشت
ولی من خوب میبینم و میخواهم بدانم که
چه شکلی بود نامردی که باباجان من را کشت

من از مردن نمیترسم ، تفنگ کاغذی دارم
اگر مادر نفهمد مینویسم تازه رازی را
من و احسان همیشه توی راه خانه میجنگیم
شهید آنکه شود مثل شما او برده بازی را

لباس جبهه ات را بر تن من میکند مادر
هنوز اندازه ی من نیست ، در آیینه میخندم
ولی بابا به جایش من همیشه بند کفشم را
شبیه بند پوتین های خاکی تو میبندم

تو میخوانی تمام نامه هارا خوب میدانم
به احسان گفته ام باور کند زنده است بابایم
به او گفتم تنت هم مثل روحت رفته آن بالا!
به او گفتم که تشییع شهیدان هم نمی آیم

دوباره خواب آلودم،  مداد افتاده از دستم
دوباره عطر تو پر کرده امشب شامه ی من را
گمانم باز مثل دفعه های قبل میخواهی
بیایی و ببوسی سطر سطر نامه ی من را

ر _ الف . کپی نشود . لطفا


نوشته شده در یکشنبه 93/12/3ساعت 6:5 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت






AvaCode.64

جاوا اسکریپت