جــــــــــــــان ِ شـــــ عرهایــــــــــم بمان خورشیـــــــدم رفــــتــــــ ... . بی سایه شدم ... تو می آیی جان میگیرم تو میروی جان میدهم اصلااصلا غلط گفته اند که روح از پا خارج میشود ... روح اول از نگاه تو میرود بد از حرف های تو بعد از دست های تو ... بعد از تن من ... یکــ نــ ـفـر لطفی کنـــــــد مــرا . . . کمی به خدا بسپــــــارد ... همین یک ((تو ))برای تمام دنیایم بس بود طعم حرف های آتش گرفته را میفهمی ؟ که چطوز زبان را نفس را جگر را میسوزاند دارد باد خاکسترم را ... روی زمین میکشد و میبرد دارد زمین و زمانم را خاکستری میکند دارد باد باد آورده هایم را می برد . . . ... همین یک ((تو)) برای تما م دنیایم بس بود ... با خودم عهد بسته ام هروقت دلتنگت شدم به خودم سیلی بزنم ... مـــحــــکـــم آنقدر محکم که صورتم بسوزد خیلی ... آخر میدانی اشک برای درد زود تمام میشود اما دلتنگ تو که بشوم بارانم تمامی ندارد ... میبینی صورت گل انداخته ام را ؟ ... جایت خالیست .... که ببینی ............. کمی شبیه کوزه ای که کهنه و شکسته است . . . شبیه دستهای خسنه ای که پینه بسته است ... شبیه خاک خورده های یک اتاق سوت و کور ... خیلی حس شکستگی دارم فک کنم از چشمت افتادم . . . میروی وحال و روزم همان شاخه های گندمی است که میرفتی وزیر نوازش دستانت شاخه شاخه دست به دامانت میشدند . . . این روزا گریه کردنت شبیه آسمونه سر به زیر میباری . . .
.
.
.
.
.
.
.
.
به روی شانه ام غبار زندگی نشسته است ...
.
.
.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |