گاهی دوست دارم نباشی معمولا هروقت که کنارم نیستی ... کسی باید شکاف های روحم را به هم نزدیک کند و پانسمانشان کند دارد عفونت میکند عضو عفونت کرده را جدا میکنند مثلا دست را ... مثلا پا را اصلا شاید همین روح عفونی مرا ... بارها امتحان کردم وقتی تونیستی همه چیز و همه کس توست وقتی که هستی هیچ چیز و هیچ کس نیست میبینی قاعده های عجیبی دارد عشق وجود و عدم را به بازی گرفته است ... فلسفه را زیر سوال برده ای عشق ِ بی منطق ِ من میدانی رفیق بی ستون که باشی کف و سقفت یکیست ... نماز ستون دین است نیستی وکسی به غم هایم ایمان نمی آورد ... برگرد شان نزول اشک های من ... دخترک و نسیم هم بازی های خوبی برای هم بودند نسیم لای موهای دخترک میپیچید و ساعت ها سر گرم میشد . نسیم قول داده بود اگردخترک موهایش را به نسیم بدهد اوهم از باد سراغ ِ آرزوهایش را بگیرد ... ... دخترک هم هرروز سرش را لبهی پنجره میگذاشت و آرام میپرسید : چه خبر ... دیروز رویاهایم را به باد دادی امروز دستم به باد نمیرسد ... راسته که دست مرد سنگینه دلو میشکنه غرورو میشکنه حرمتو میشکنه بغضو میشکنه ..... آدمو تو خودش میشکنه .... من دختری را میشناسم که در کودکی شده بود مادر بزرگ ِ مهربان ِ قصه ها شب ها مینشست گوشه ای از رکود ِ اتاق ... سکوت را درآغوش میگرفت سر تنهایی را روی پایش میگذاشت لابه لای هیاهو و شر و شور جیرجیرک ها برای در برای دیوار قصه میگفت قصه ی امید قصه ی آرزو ... مگر گاهی کلاغی پر و بالی بزند سکوت ِ سرد ِ خانه را به هم بریزد ... و گرنه قدر ِ این تنهایی ___مـــطـــلـــق ـــ است ...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |