من گنجشکی را میشناسم با چوب های کمان لانه میساخــتــــ ... دلم تنگ شد معادلاتم به هم ریختـــ ... یه وقتایی حوصله خودمم ندارم هی سعی میکنم خودمو بخندونمو و بعدم سر خودم داد میزنم اه.. برو پی کارت ... یه وقتایی مث الان ... باید برم پی کارم ... سر میکشم سرد بدون قند ... اوقاتم تلخ استـــــ ... شاید تو باید وقتی بیای که من مدل های بیشتری از بافتن مو رو یادگرفته باشم ... خود ِ عزیزم ... یه لطفی بکن دلتو بشون سر جاش! این روزها سالگردی نزدیک است که فاتحه ای نیاز دارد ، به قدر فاتحه ی تمام مرده ها به قدر مردگی تمام گورستان ها ... بلکه خدا خاطراتش را هم بیامرزد... من خیلی منطقی نشسته ام و دارم خودم را قانع میکنم که تو دوستداشتنی نیستی ... روی مبل ساکت ِ ساکت لبخندی بر لب گونه هایی خیس از اشک ... همه چیز در خانه خوب است و خوش و زنی همین حوالی با لبخند در انزوای دلش به هق هق افتاده استــ... تو که برای همه ی دختران شهر ،غیرت میخروشیدی ... . امروز عطر تنهایی ام خیابان گرگ هارا پر کرد ...
.
.
.
میفهمی که ؟
.
.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |