گاهی پیوند بعضی از گل ها به هم نمیگیرد آخر زمستان که میشود وقتی همه ی بوته ها شکوفه میدهند آن دو گل آغوش به آغوش هم میمیرند آرام بی صدا مثل همین سکوت ِ مرگ آلود گوش کن : ........................................ خسته تر از من و تو هم کسی هست ؟ با من و بی من با تو و بی تو اصلا بیا چشم هایمان را ببندیم تو فکر کن من زیر خاکم من فکر میکنم تو بالای سرم ... تو دیگر مرا نداری من هم دیگر حق نفس کشیدن را ... بیا فکر کنیم من مرده ام داغ ِ مرگ ِ عزیز راحت تر از یاد میرود ... نمیدانم چه چیز مبدا تقویم عاشقانه مان بود .. دل من ؟ دل تو ؟ خدا کند این تقویم پایان نداشته باشد ... مث همه ی تقویم ها پایان زمستان ... خوب یادم است غروب ِ تو همان روز های من بود حوالی من ... حالا غروب کرده ام مثل ِ تو حوالی ِ تو دوست دارم افق سرخمان را ... نیستی هیچ نسخه ای نبودن هایت را موجه نمیکند ... دل سختگیری دارم ... سختگیر... "سخت " "گــــــیــــــــر "... تمام شاعرانه های دنیا به پای یک نفس عاشقانه های من و تو نمیرسد وقتی که روز ِ من با ذکر ِ قنوت ِ تو آغاز میشود ... بعضی ابر ها گوشه ی دل آسمان جا خوش میکنند هرچند روز هم که بگذرد هرچقدر هم که این آسمان ببارد و بتابد هرچقدر هم که فصل به فصل شود این تکه ابر از جایش تکان نمیخورد که نمیخورد انگار باید همیشه برای باریدن بهانه ای باشد ... گل ها رنگ عوض نمیکنند... محبت خورشید که کم شود کمی بی رمق میشوند ... همین درست مثل درد وقتی که به خود میپیچم شاید هم نه شاید هم هیچ چیز شبیه جای خالی تو نیست ... سیاهش تو سفیدش من خدادارد برای آدمهایش قصه میگوید قصه های خاکستری
دست خدا ...؟
.
.
.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |