سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا

اورا نباید هیچکس از من بگیرد
حتی اگر قتل مرا گردن بگیرد
حتی اگر راضی شوم آقا پس از من
هی زن بگیرد زن بگیرد زن بگیرد !
هرچند تا زن هم که باشد بیخیالش
یک زن به زیبایی ِ من عمرن ! بگیرد
کو عاقلی که یک جواهر دارد و باز
میخواهد از بازارچه آهن بگیرد !
این دختر همسایه مان خیلی فضول است
ایکاش اورا زودتر بیژن بگیرد !
اصلا خودش باید که از بیژن بخواهد
اورا به عنوان زنش لطفا بگیرد!
آن دختر همسایه مان هم چشم دارد
بایدکه اوراهم کسی ایضا بگیرد
توی خیالم مینشینم توی ماشین
آقا برایم بستنی میهن بگیرد
هی صبح دورمن برگردد تا خود شب
هدیه برایم شاخه ی سوسن بگیرد
لعنت به من که پشت هم هی بخت من را
سق سیاه چشم این دشمن بگیرد
آخر شنیدم او به همراه عروسش
رفته ست تا یک دست کت دامن بگیرد !


نوشته شده در پنج شنبه 93/6/6ساعت 9:13 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

به این تنهایی عادت کن
نذار زخم دلت وا شه
یکی شاید تو این دنیا
ازین تنها ترم باشه
به این تنهایی عادت کن
به این دیوار و این خونه
نترسی از سکوت شب
ببین...تنهایی آسونه
به این تنهایی عادت کن
به چشمایی که بیداره
به لبهایی که میخونه :
خدا تنهام نمیذاره
به این تنهایی عادت کن
به خوابایی که بی رنگه
به شب هایی که بی ماهه
به دل ، وقتی که دلتنگه

به این تنهایی عادت کن

مرام زندگی اینه

که گاهی غصه ی دنیا

روی قلب تو بنشینه

به این تنهایی عادت کن

که تنهایی بد عادت شه ...
بذار دنیا شلوغ باشه
حوالی تو خلوت شه
به این تنهایی عادت کن
که سهمت از زمین اینه
که هرصبح و شبت باشه
غروب تلخ آدینه


نوشته شده در دوشنبه 93/5/20ساعت 11:40 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

دختر نشدی وگرنه میفهمیدی
یک درد پدر ، مرگ ِ تورا تضمین است ...


نوشته شده در شنبه 93/3/3ساعت 12:49 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

تو رو میسپارم به اونی که منو به تو سپرده

به اونی که تو رو آورده و حالا دیگه برده ...
تورو میسپارم به اونی که تو رو پناه من کرد

شاخه هام شکوفه  کردن توی اون زمستون سرد

تو رو میسپارم به باد و میری تا آغوش ابرا

گاهی اینجارو نگا کن از تو اوج آسمونا

تو رو میسپارم به دریا ،آبا دورتو بگیرن
ماهیا برات برقصن ، صدفا برات بمیرن
تورو مسپارم به صبح و، به خیال گرم خورشید

یه روزی همین ستاره ، به  دل منم میتابید ...

میسپارم تو رو به دست شاعرانه های بارون

تا بباری رو دل من  ، روی باغچه ، روی ایوون

تا که عطر بودن تو جایی رو خالی نذاره

هی بباری روی دستم ، چشمای منم بباره ...

بزن ای بارون ِ پاییز بزن و منو خبر کن
بنشین رو گونه هامو چشای دنیا رو تر کن

داری میری و میدونم دنیا آخرش همینه
که دیگه چشمای خیسم خنده ی تورو نبینه

میری و یه روز میاد که آسمون فقط میباره

یه شکوفه روی شاخه ، خبر از بهار نداره

یه روزی میاد که من هم با همین پاهای سردم

دست قلبمو میگیرم ... میرم و بر نمیگردم

میسپارم خودم رو دست اونی که ...

.................................................


نوشته شده در پنج شنبه 92/11/24ساعت 9:8 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

از پنجره ها دوباره مهمان داریم
سرمای شب و سوز زمستان داریم
ای جان به فدای میهمان ، ما انگار
در نوک دماغمان کمی جان داریم
گرم است ،بخاری به چه کاری آید ؟
یک بقچه پر از بلوز و تنبان داریم
این برف نماها که دگر چیزی نیست
ما سابقه ی بهمن و طوفان داریم
نه اینکه بلرزیم ، نه این ها چیز است
ما ویبره بین دنده هامان داریم
از شومینه و پکیج و شوفاژ شما
ما بخاری کهنه و داغان داریم
مهمان شما به خانه اش رفت . ولی
از بخت بلند ما کماکان ،داریم
این سوز اگر که ماندنی شد مردم
امید و نظر به خانه هاتان داریم !


نوشته شده در جمعه 92/11/18ساعت 11:4 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

دلگیرم از این روز پاییزی
دارد بدون وقفه میبارد
تر میکند هی خاطراتم را
دست از سر من بر نمیدارد

دلگیرم از این روز پاییزی
تا حس شعرم را برانگیزد
می آورد تا کوچه ها من را
هی زیر پایم برگ میریزد ...

دلگیرم از این روز پاییزی
که روسری ات را سرم کرده
من را کشانده تا خیال تو
با هر قدم تنها ترم کرده

بایدحواسم پرت تر باشد
انگار نه انگار اینجایی
دلگیرم از این روز پاییزی
دلگیرم از این شعر و تنهایی


نوشته شده در جمعه 92/11/18ساعت 11:2 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

من میتوانم مال تو باشم
تو میتوانی مال من ... شاید
تو پابه پای عشق من ای کاش ...
من پابه پای عشق تو . باید !
رویای خیس ت چشم هایم را
هی قطره قطره قطره تر کرده
من زیر سقف آسمان تنهام
تو نیستی ، باران نمی آید ...


نوشته شده در جمعه 92/11/18ساعت 11:0 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

لحن محبوبه و ته لهجه ی مریم دارد

نرگسی مست از آرایش شبنم دارد

باغ باران زده ی غرق بهارم امشب

گوشه ی خنده ی لبهاش کمی غم دارد


نوشته شده در شنبه 92/11/5ساعت 11:6 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

هرچند سیاه رنگ دنیای من است ...
یک موی سپید بین موهای من است ...


نوشته شده در شنبه 92/11/5ساعت 11:1 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

زندگی من را به شوخی در دلت انداخته
گریه دارد طعم تلخ طنز های روزگار ...


نوشته شده در شنبه 92/11/5ساعت 11:1 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت






AvaCode.64

جاوا اسکریپت