آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا

گاهی

پیوند بعضی از گل ها به هم نمیگیرد

آخر زمستان که میشود

وقتی همه ی بوته ها شکوفه میدهند

آن دو گل

آغوش به آغوش هم

میمیرند

آرام

بی صدا

مثل همین سکوت ِ مرگ آلود

گوش کن :

........................................


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/25ساعت 11:15 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

خسته تر از من و تو هم کسی هست ؟

با من و بی من

با تو و بی تو

اصلا بیا چشم هایمان را ببندیم

تو فکر کن من زیر خاکم

من فکر میکنم تو بالای سرم ...

تو دیگر مرا نداری

من هم دیگر حق نفس کشیدن را ...

بیا فکر کنیم  من مرده ام

داغ ِ  مرگ ِ عزیز راحت تر از یاد میرود ...




نوشته شده در چهارشنبه 91/11/25ساعت 11:7 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

نمیدانم

چه چیز مبدا تقویم عاشقانه مان بود ..

دل من ؟

دل تو ؟
دست خدا ...؟

خدا کند این تقویم پایان نداشته باشد ...

مث همه ی تقویم ها

پایان زمستان ...


نوشته شده در دوشنبه 91/10/25ساعت 8:34 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

نه خنده هات مال منه نه گریه هات برای من

نه حتی گاهی میرسه به گوش تو صدای من

نه دست گرمت مال من نه روی ماهت مال من

نه غصه و درددل و بغض نگاهت مال من

ساکت و سرد و بی صدا فک میکنی مال منی

اینجا نشستی اما جای دیگه پرسه میزنی

شریک دردت نمیشم شریک دردم نمیشی

درد دارم ... غصه دارم ،بازم تو همدم نمیشی

چشمای خیس من فقط حالتو بدتر میکنه

خودت میگی که گریه هام دردتو بیشتر میکنه

شاید به خاطر همین با گریه ها جام میذاری

تا حال من ابری میشه میری و تنهام میذاری

هرچی دل کوچیک من برای تو تنگ میشه

نمیدونم چرا دلت داره مث سنگ میشه

التماسام ، اشک چشام راهی رو وا نمیکنه

دیگه من و تورو کسی شبیه((ما)) نمیکنه

شکستم و خوب میدونم افتادم از چشای تو

هنوز ولی تو گوشمه صدای خنده های تو

کاشکی بری از دل من ، تا بی قراری نکنم 

تا شبا کابوس نبینم گریه و زاری نکنم

دل منم خسته شده ، حال تپیدن نداره

خود شما بودی؟ میگفتی ((گل که چیدن نداره ))

میگفتی ای خدا اگر بشه که باغبون بشم

خودت میدونی میدونم چجوری مهربون بشم

نمیذارم یه لحظه هم خم روی ابروهاش بیاد

یه کاری میکنم فقط صدای خنده هاش بیاد

زخمای روی تن گلبرگشو درمون میکنم

شبای تاریکشو من ستاره بارون میکنم

باغبونم، شبای تاریکم ستاره بارونه

میریزه رو بالشم اشکای من دونه دونه

باغبونم ، دیگه گلت ارزش موندن نداره ؟

یا باغبونش دیگه حال پروروندن نداره ؟

میسپاری دست کی منو ؟ با باد و بارون چه کنم ؟

وقتی میری با سرمای فصل زمستون چه کنم ؟

دستای گلچین نَبُره ساقه ی بی جون ِ منو

یه وقت نخواد ازم بگیره کسی گلدون منو ...

یکی میگفت خوش به حال کاکتوسا !باغبون ندارن

تو صحرا ریشه میکنن نیاز به گلدون ندارن


کاشکی منم گل نبودم کاشکی تو باغبون نبودی

کاشکی که لیلی نبودم کاشکی که مجنون نبودی

کاشکی همش یه قصه بود ،مثل تموم قصه ها 

آخر قصه مون میشد فقط من و تو و خدا 

بیا ، بیا قصه بگو.. قصه ی خنده هامونو

بیا ... بگو : غصه نخور خدا داره هوامونو...

بیا برام قصه بگو دیگه دارم خواب میرم 

اگه خدا بخواد دیگه تا پیش مهتاب میرم

میخوام برم ، ساقه ی من میترسه از تندی باد

دلم گرفته باغبون ، دلم نم ِ خاک میخواد ..



نوشته شده در جمعه 91/10/22ساعت 6:11 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

دلم برای خودم  نه ...دلم برای تو آری ....

اسیر بغض و تلاطم ،نه خروشی نه قراری

هوا نه باد نه باران،سکوت فصل زمستان

کسی خبر نگرفته از ابرهای بهاری

دعا نوشته دلم برهزار بغض شکسته

خورانده بر من و گفته خدا کند که بباری ...

نفس نمیکشم و خیره بروی نقطه ی سردی

شبیه مرده ام اما بدون هیچ مزاری ...

شبیه مزرعه ی خشک و دست های مترسک

نشسته بر تن بی جان من کلاغک زاری

خدا کند بپرد تا کمی تکان بخورم من

دلم گرفته از این حال و روز گرد و غباری

دلم گرفته از این بیت های بی سر و سامان 

دلم برای خودم نه... دلم برای تو آری ...


نوشته شده در پنج شنبه 91/10/21ساعت 9:13 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

خوب یادم است

غروب ِ تو

همان روز های من بود

حوالی من

...

حالا غروب کرده ام

مثل ِ تو

حوالی ِ تو

دوست دارم افق سرخمان را ...


نوشته شده در چهارشنبه 91/10/13ساعت 12:26 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

نیستی

هیچ نسخه ای نبودن هایت را موجه نمیکند ...

دل سختگیری دارم ...

سختگیر...

"سخت "

"گــــــیــــــــر "...


نوشته شده در چهارشنبه 91/10/13ساعت 12:24 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

تمام شاعرانه های دنیا

به پای یک نفس

عاشقانه های من و تو نمیرسد

وقتی که روز ِ من

با ذکر ِ قنوت ِ تو آغاز میشود ...



نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 10:59 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

بعضی ابر ها

گوشه ی دل آسمان جا خوش میکنند

هرچند روز هم که بگذرد

هرچقدر هم که این آسمان

ببارد و بتابد

هرچقدر هم که فصل به فصل شود

این تکه ابر

از جایش تکان نمیخورد

که نمیخورد

انگار باید

همیشه

برای باریدن

بهانه ای باشد ...


نوشته شده در جمعه 91/10/8ساعت 4:0 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

گل ها

رنگ عوض نمیکنند...

محبت خورشید که کم شود

کمی بی رمق میشوند ...

همین


نوشته شده در چهارشنبه 91/10/6ساعت 8:15 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت






AvaCode.64

جاوا اسکریپت