آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا

میروی

وحال و روزم

همان شاخه های گندمی است

که میرفتی

وزیر نوازش دستانت

شاخه شاخه

دست به دامانت میشدند . . .


نوشته شده در دوشنبه 91/6/27ساعت 11:41 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

این روزا

گریه کردنت

شبیه آسمونه
.
.
.

سر به زیر میباری . . .


نوشته شده در دوشنبه 91/6/27ساعت 11:40 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

بـــــــهـــــــار

چــــــــادر نماز ِ باغچه است . . .


نوشته شده در دوشنبه 91/6/27ساعت 11:39 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

شهر دیگر تمام مرا میشناسد

تمام خیابان ها

تمام پیاده روها

روزی هزار بار

زیر قدم های من .. راه رفته اند

و شمارش معکوس چراغ های راهنما

نبض نفس های مرا حفظند

هی ...

غریبه

مرا از دیوار نترسان

نگاه کن

تمام دیوار های شهر

روی انگشتم

حک شده اند . . .

این شهر

دیگر

بیشتر از تمام آدم ها

کوچه پس کوچه های مرا میشناسد


نوشته شده در دوشنبه 91/6/27ساعت 11:38 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

خوب یادم است

تورا در لباس عروس سیاهی کفن کردند

و زیر فشار لحد های روزگار جای دادند

و رویت را

با حرف های خوب

با حرف های خیلی خوب

پوشاندند

تا هیچ کس

نه نامت را

نه قبرت را

نه حتی زمان مرگت را

نفهمد

و تو

هرروز

بیشتر میپوسی

بیشتر می میری

بیشتر در دل روزگار هضم میشوی

و هرروز

تمام شده تر از دیروز

غریب تر از دیروز

. . . بی فاتحه . . .

چه مرده ی آرام و بی دردسری هستی

عروس خانم !





نوشته شده در دوشنبه 91/6/27ساعت 12:6 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

مـــثل ابری ِ آســــمان . . .

وقتی گاهی

بی رعد و برق

نم نم

گونه های زمین را خیس میکند . . .
.
.
.
نمیدانم پدرم از نژاد چلچله هاست . . .

یا مادرم از تیره ی شکوفه ها

هرچه هست گروه خونی ام اردیبهشت است

و چشمانم

همیشه به رنگ ِ بغض ِ نیلی ِبهـــار


نوشته شده در یکشنبه 91/6/26ساعت 5:32 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

مرا اینگونه نگاه نکن

من . . . من خیلی محکم تر از این حرف ها هستم

بـ ِ..ببین دســ ...دستانم را

گرمند

و چشمانم هم

نمی بارند

و

زانوهایم هم

نمیلرزند

و . .

من ایستاده ام..

ببین

من حتی بغض هم. . .

. . .

من حتی بغض هم ندارم

تو شاید . . . آها. . . تو شاید این اشک هارا دیده ای و. . .

نه نه

ببین میخندم

این ها اشک نیست

. . .

من هروقت کمی خسته میشوم چشمانم خیس میشود

الان هم راستش

کمی خسته ام 

---------باید بخوابم----------


نوشته شده در یکشنبه 91/6/12ساعت 4:38 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

گل بودم

طراوتم را هرم کویر برد

لطافتم را تندی باد

رمقم را بی آبی

آخر هم دستی نازکی ساقه ام را فشرد و چید

. . .

حالا کاکتوسم

بی طراوت

بی لطافت

گلویم را هم دستی نمیفشارد

. . .

آی مردم

کاکتوس ها باغبان نمیخواهند . ..


نوشته شده در یکشنبه 91/6/12ساعت 4:18 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

آدم ها

گاهی

دلشان

برای وقتی که نبودند

عجیب

تنگ میشود


نوشته شده در یکشنبه 91/6/12ساعت 4:14 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

ترکـــ ِ عادتــ موجبــ مرض استـــ . . . !

هه

خیالی نیست

به مــرض هم عادت میـکـنـیـم


نوشته شده در یکشنبه 91/6/12ساعت 3:55 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت






AvaCode.64

جاوا اسکریپت