دختر نشدی وگرنه میفهمیدی نیستی از اول هم فروردین و خرداد ،بهاربشو نبودند موج طبق قانون آسمان الانی که برای تویی که نیستی مینویسم تو رو میسپارم به اونی که منو به تو سپرده به اونی که تو رو آورده و حالا دیگه برده ... شاخه هام شکوفه کردن توی اون زمستون سرد تو رو میسپارم به باد و میری تا آغوش ابرا گاهی اینجارو نگا کن از تو اوج آسمونا تو رو میسپارم به دریا ،آبا دورتو بگیرن یه روزی همین ستاره ، به دل منم میتابید ... میسپارم تو رو به دست شاعرانه های بارون تا بباری رو دل من ، روی باغچه ، روی ایوون تا که عطر بودن تو جایی رو خالی نذاره هی بباری روی دستم ، چشمای منم بباره ... بزن ای بارون ِ پاییز بزن و منو خبر کن داری میری و میدونم دنیا آخرش همینه میری و یه روز میاد که آسمون فقط میباره یه شکوفه روی شاخه ، خبر از بهار نداره یه روزی میاد که من هم با همین پاهای سردم دست قلبمو میگیرم ... میرم و بر نمیگردم میسپارم خودم رو دست اونی که ... ................................................. من می آیم از پنجره ها دوباره مهمان داریم دلگیرم از این روز پاییزی
یک درد پدر ، مرگ ِ تورا تضمین است ...
ومن
سالهاست
یک آتشفشان خاموشم
همه ی شواهد نشان میدهد
آخرین اتفاق تکان دهنده ای که در من افتاده
یک عطسه ی آرام بی اختیار بوده است ...
همین
اردیبهشت وساطت کرد ...
عاشق شده بود
سنگ "ساحل" را به سینه میزد ...
نامت بنام من است
بی خیال ِ قانون ِ سرنوشت
بی خیال ِ قانون زمین ...
حوصله ی
درس خواندن
خوردن
خوابیدن
پوشیدن
رفتن
آمدن
دیدن
شنیدن
دوست داشتن
اشک ریختن
شستن
پختن
بوییدن
جمع کردن
کشیدن
...
حوصله ی زندگی کردن ندارم
تورو میسپارم به اونی که تو رو پناه من کرد
ماهیا برات برقصن ، صدفا برات بمیرن
تورو مسپارم به صبح و، به خیال گرم خورشید
بنشین رو گونه هامو چشای دنیا رو تر کن
که دیگه چشمای خیسم خنده ی تورو نبینه
تو میروی
و پیاده روی کودکی هایمان
حالا
یک خیابان دوطرفه ست ...
سرمای شب و سوز زمستان داریم
ای جان به فدای میهمان ، ما انگار
در نوک دماغمان کمی جان داریم
گرم است ،بخاری به چه کاری آید ؟
یک بقچه پر از بلوز و تنبان داریم
این برف نماها که دگر چیزی نیست
ما سابقه ی بهمن و طوفان داریم
نه اینکه بلرزیم ، نه این ها چیز است
ما ویبره بین دنده هامان داریم
از شومینه و پکیج و شوفاژ شما
ما بخاری کهنه و داغان داریم
مهمان شما به خانه اش رفت . ولی
از بخت بلند ما کماکان ،داریم
این سوز اگر که ماندنی شد مردم
امید و نظر به خانه هاتان داریم !
دارد بدون وقفه میبارد
تر میکند هی خاطراتم را
دست از سر من بر نمیدارد
دلگیرم از این روز پاییزی
تا حس شعرم را برانگیزد
می آورد تا کوچه ها من را
هی زیر پایم برگ میریزد ...
دلگیرم از این روز پاییزی
که روسری ات را سرم کرده
من را کشانده تا خیال تو
با هر قدم تنها ترم کرده
بایدحواسم پرت تر باشد
انگار نه انگار اینجایی
دلگیرم از این روز پاییزی
دلگیرم از این شعر و تنهایی
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |