نشسته ام به تماشای بی محلّی هات ... تمام زندگیم ابره ... تمام زندگیم باده غمی بر دلم نشسته نفسم مانده. زیر فروریخته های دلم اوار شده ام وکسی مرا ازخود بیرون نمیکشد جان میدهم یک شب ازاینروزها... دلگیرم میدانی یک وقت مرا نخوانی ها ! من این روزها یک فیلم سینمایی ِ کمدی ام که هرروز روی این پرده ی زندگی 12ساعت به نمایش در می آید گاهی هم
چقدردست دلم زیر چانه میلرزد ...
ومیروی و دری را که نَرم میبندی
ولی تمام ستون های خانه میرزد ...
تکان دهنده ترین اتفاق شانه ی توست
که در حوالی غم بی بهانه می لرزد
کمی از آفتاب تو ... رو دستای من افتاده
دلم گرمه که تو هستی ... ولی میترسم از ابرا
بیان روتو بپوشونن ... دیگه امروز نشه فردا
تمام زندگیم ابره ... تمام زندگیم باده
کسی که اشک شوقت بود ... حالا از چشمت افتاده
که نمیدانم از کدام شاخه پر گرفته
بال هایش سنگین است
شاید
قصد لانه کردن دارد ...
و این ساده ترین تفسیر ِ یک سکوت شبانه است .
هرکسی گاهی احتیاج دارد که تنهایش بگذارند
مثلا من ،تو را با دنیا ...
مثلا دنیا ، تورا با من ...
صبح تا شب کارت این باشد که یک قاشق چای خوری برداری
و خیلی مرتب و شیک ! تمام احساس مرا هم بزنی ...
و شب زیر ِ نور ِ خاموش ِ یک اتاق ، کات میشود !
فیلمی که تراژدی های شبانه اش تماشاگری ندارد...
دوست دارم تمام درها و پنجره ها را ببندم
و با خیال راحت
پرنده های دلم را
در این اتاق کوچک رها کنم ...
رها
رها
رها ...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |